جدول جو
جدول جو

معنی ام هانی - جستجوی لغت در جدول جو

ام هانی(اُمْ مِ)
دختر حاج عبدالرحیم خان بیگلربیگی. از زنان شاعر و فاضل قرن سیزدهم هجری است. از اشعار اوست:
خال بکنج لب یکی طرۀ مشک فام دو
وای بحال مرغ دل دانه یکی ّ و دام دو
محتسب است و شیخ و من صحبت عشق در میان
از چه کنم مجابشان پخته یکی ّ و خام دو.
(از ریحانه الادب ج 6 ص 256).
و رجوع به همین کتاب و الذریعه قسم اول ازجزء تاسع و فرهنگ سخنوران شود، برای تفصیل مجمل: اما السفینه فکانت لمساکین... و اما الغلام... (قرآن 18 79/ و 80) ، (اما کشتی، ازآن مسکینانی بود... و اما جوان...). (از منتهی الارب)، برای تأکید: اما زید فذاهب، عزم زید جزم است (برای رفتن) . (از منتهی الارب)، بمعنی لیکن. (غیاث اللغات). نویسندگان و گویندگان زبان فارسی از دیرباز در معنی استدراک استعمال کرده اند امروزه نیز در تداول فارسی زبانان در همان معنی بکار میرود، چنانکه گویند: خدا از حق اﷲ میگذرد اما از حق الناس نمیگذرد. خدا دیرگیر است، اما سختگیر است. لیکن. لکن. ولیکن. لیک. ولیک. ولی. پن: اما نکاح کردن بر رویهاست. (ترجمه تفسیر طبری). و خورشید را که داریم نه بدان داریم که گوییم این را پرستیم اما بجایگاه آن داریم که شما محراب دارید. (تاریخ سیستان). بزرگ مهتری است این احمد، اما آنرا آمده است تا انتقام کشد. (تاریخ بیهقی). گفتند فرمانبرداریم به هرچه فرماید اما مهلتی و تخفیفی ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی). ولی موافقت می باید درمیان هر دو برادر... تا در جهان آنچه بکار آید ما را گردد، اما شرط آن است که از زرادخانه پنج هزار اشتربار سلاح... نزدیک ما فرستاده آید. (تاریخ بیهقی). اگر از کسی گناهی و تقصیری آمدی بزودی تأدیب نفرمودندی از جهت حق خدمت، اما او را به زندان فرستادندی تاچون کسی شفاعت کردی عفو فرمودندی. (نوروزنامه). امادر صبر و مواظبت تو خیره مانده بودم. (کلیله و دمنه). اما چون سوگند در میان است از جامه خانه خاص برای تشریف و مباهات... برگیرم. (کلیله و دمنه). و هرکه علم بداند و بدان کار نکند بمنزلت کسی باشد که مخافت راهی را میشناسد اما ارتکاب کند. (کلیله و دمنه).
حاصل آن جاه ببین تا چه بود!
سود بد اما بزیان شد چه سود!
نظامی.
نشاید خون سعدی را بباطل ریختن اما
بیا سهل است اگر داری بخط خویش فرمانی.
سعدی.
اما به اعتماد سعت اخلاق بزرگان که چشم از عوایب زیردستان بپوشند... (گلستان)
لغت نامه دهخدا
ام هانی(اُ وَ)
فاخته یا فاطمه، دختر ابوطالب بن عبدالمطلب، دخترعموی رسول اکرم و خواهر علی بن ابی طالب (ع) و از زنان مشهور صحابی بود و در بعضی از روایات آمده که رسول اکرم وی را بزنی گرفت و نادیده طلاق گفت و نیز گفته اند رسول اکرم در شب معراج در خانه ام هانی بود و بیت زیر از نظامی ناظر به همین مطلب است:
شبی رخ تافته زین دیر فانی
بخلوت در سرای ام هانی.
و رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 287 و ریحانه الادب ج 6 ص 257 و قاموس الاعلام ترکی و مجمل التواریخ و القصص ص 240 شود، برای ابهام آید: اما یعذبهم و اما یتوب علیهم (قرآن 106/9) ، [یا آنان را عذاب کند و یا بدیشان برگردد] . (از منتهی الارب)، برای تخییر: اما ان تلقی و اما ان نکون اول من القی (قرآن 65/20) ، [یا اینکه عصا را بیندازی و یا ما نخستین کسی باشیم که انداخت] . (از منتهی الارب). بکار بردن عدد و خاصیتهای او اندر بیرون آوردن چیزها اما به جمله کردن واما به پراکندن. (التفهیم). هرگاه که بسوزد [مجرای قضیب] شیر زنان و روغن گل درچکانند اما شربت اسپغول دهند با روغن گل و شیر خر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
حالی ار دارد [کاغذ] به تایی چند یا بد یا سره
دستگیر آید مرا، اما عطا اما به وام.
انوری.
، برای اباحت: تعلم اما فقهاً و اما نحواً، [بیاموز یا فقه یا نحو را] . (از منتهی الارب)، برای تفصیل: انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً (قرآن 3/76) ، [ما راه را به انسان نمودیم یا سپاس گزارد یا ناسپاس باشد] . (از منتهی الارب). الجاهل اما مفرطٌ و اما مفرّطٌ، (نادان یا افراطکند یا تفریط). و از آن برخی عیدهاست که اندر آن شادی کنند و زینت پیدا آرند و گوناگون رسمها بنمایند، اما از پدران یافته و از دین یا از کیش برگرفته. (التفهیم). آنرا که همه تن و همه رگها پر ز خون باشد طبیعت اندر دفع خون فزونی همی کوشد تا بدان طریق که نزدیکتر و آسانتر باشد دفع کند، اما از رگ برون تراباند یا رگی را بشکافد یا بوجهی دیگر دفع کند چنانکه خون حیض و خون بواسیر و مانند آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). المعمی، این صنعت چنان باشد که شاعر نام معشوق بیارد اما بتصحیف، اما بقلب، اما بحساب، اما به تشبیه، اما بوجهی دیگر. (حدائق السحر وطواط)، بمعنی مطلق ’یا’ در این عبارت از اسکندرنامه: شاه اسکندر خود این همه دانست مقصود آن بود که بداند که این رسول هیچ داند، اما نه. (اسکندرنامۀ خطی متعلق به سعید نفیسی)، برای شرط و جزاء و آن مرکب است از ان شرطیه و ماء زائده: اما تأتنی اکرمک، اگر نزد من بیایی ترا گرامی میدارم. (از منتهی الارب). و رجوع به غیاث اللغات و آنندراج و منتهی الارب واقرب الموارد و مغنی اللبیب شود
نام چند تن از زنان صحابی و محدث است. رجوع به ام هانی (فاخته) و الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 287 و ریحانه الادب ج 6 ص 256 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اصبهانی
تصویر اصبهانی
از مردم اصفهان
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان عربخانه است که در بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع است و 104 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
منسوب به قصبۀ ماهان، (ناظم الاطباء)، و رجوع به ماهان شود
منسوب است به ماهان که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ثِ نا)
مادری که دو بچه آورده باشد. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به الهان بن مالک برادر همدان. رجوع به الهان (نام قبیله) شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب به امکان. ممکن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خط حبشی که سامی زبانان و سامی نژادان برای نوشتن برگزیدند، و آن در اصل از خط فینیقی گرفته شده بود. (از فرهنگ ایران باستان ابراهیم پورداود ص 143)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بکار خدمت داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بادروزه داشتن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بکار گرفتن کسی یا چیزی را.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش سلسله شهرستان خرم آباد با 180 تن سکنه. آب آن از سراب زز و محصول آن غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
یکی از شعب ایل طرهان کرد است. (از جغرافیای سیاسی ایران تألیف مسعود کیهان ص 65)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اشعث بن عبدالملک الحرّانی. محدث و از موالی است. محدّث در اصطلاح علم حدیث، به شخصی گفته می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) را روایت، حفظ، بررسی و نقل می کند. این فرد معمولاً با دقت فراوان، سلسله اسناد را بررسی می کند تا از صحت روایت اطمینان حاصل شود. محدثان نقش بسیار مهمی در ثبت و حفظ سنت نبوی ایفا کرده اند و بدون تلاش های آنان، منابع اصلی دین اسلام دچار تحریف می شد.
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ)
ابوالقاسم یا ابوالحسن محمد بن هانی بن محمد بن سعدون ازدی اندلسی. مولد او بشهر قرطبه یا بیره. در قرطبه تحصیل علم و ادب کرد و سپس به اشبیلیه شد و بعلت بدزبانی و سوء رفتار او مردم اشبیلیه او را منفور داشتند و بتهمت متابعت رای فلاسفه او را طرد کردند، وی بافریقیه رفت و جوهر سردار سپاه منصور فاطمی را مدح گفت و صلت یافت و از آنجا به الجزائر شد و بزرگان آنجا را مدایح سرود سپس بخدمت معز خلیفۀ فاطمی پیوست و آنگاه که خلیفه به مصر رفت ابن هانی برای آوردن کسان خویش بمغرب شد و او را در سن سی وشش سالگی به سال 362 هجری قمری در برقه بکشتند. اشعار او در مغرب شهرتی عظیم دارد و او در نظر مردم مغرب مانند متنبی است در مشرق
لغت نامه دهخدا
ابن هانی، یکی از ولات طبرستان که پس از سلیمان بن منصور، به فرمان هارون الرشید ولایت آن سامان یافت، وی مردی مصلح و عادل بود و در مدت ولایت وی طبرستان امنیت کامل داشت، (از تاریخ طبرستان ابن اسفندیار) (از تاریخ طبرستان و رویان و مازندران مرعشی)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَم م)
متوفی 49 ه. ق.، ابن عوف از مردان لشکر معاویه و بخاطر جنگهائی که کرد شهرت یافت سپس به روم شد و نزدیک قسطنطنیه به قتل رسید. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 375)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
شمس الدین ابوالفخر مسعودبن...، مشهور به فخری اصفهانی. ادیب و شاعر بودو بسال 935 هجری قمری درگذشت. او راست: البدایع فی الصنایع. تحفهالحبیب در ادبیات فارسی. دیوان شعر بفارسی. معیارالجمالی و معیار نصری در عروض. (از اسماءالمؤلفین ج 2 ستون 430). رجوع به فخری و شمس الدین شود
ابوشجاع زاهربن رستم بن ابی الرجاء. از مردم اصفهان بود و در بغداد پرورش یافت و مدتی مجاور مکه بود، آنگاه به بغداد بازگشت و بسال 607 هجری قمری در آن شهر درگذشت. او راست: نزههالناصر. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 372). و رجوع به ابوشجاع و زاهر شود
مظفر بن محمدقاسم. منجم بودو بسال 1040 هجری قمری درگذشت. او راست: تنبیهات المنجمین (بفارسی). شرح بیست باب بیرجندی در علم نجوم. (از اسماء المؤلفین ج 2 ستون 464). شرح بیست باب او بشرح ملامظفر معروف است. و رجوع به مظفر و ملامظفر شود
عبدالوهاب خان اصبهانی شیعی، ملقب به معتمدالدوله. متوفی بسال 1244 هجری قمری از شاعران و ادیبان ایران بود. او راست: گنجینۀ نشاط بنظم پارسی. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 644). رجوع به نشاط و معتمدالدوله شود
از علمای عامه بوده و بر نهج البلاغه شرحی نوشته است. ابن یوسف مینویسد: عصر و زمان مؤلف و نام وی و این شرح نیز بدست نگارنده نیامد. رجوع به فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 تألیف ابن یوسف شود
زواره. از مقدمان لشکر امیر شیخ ابواسحاق بود که بسال 742 هجری قمری بر اصفهان حکومت میکرد. زواره در زمرۀ لشکریانی بود که متوجه میبد شدند تا با شاه مظفر به نبرد برخیزند. رجوع به تاریخ گزیده ص 646 شود
شمس الدین ابوالثناء. رجوع به ابوالثناء در همین لغت نامه و معجم المطبوعات و اسماءالمؤلفین ج 2 ستون 409 و حسن المحاضره فی اخبار مصر والقاهرهتألیف سیوطی ج 1 ص 251 و اعلام زرکلی ج 3 ص 1015 شود
ابوعیسی اصفهانی جعفر بن یعقوب، ابوعیسی حکیم اصفهانی. او راست: اسفار آدم علیه الصلاهو السلام. تاریخ وفات او معلوم نیست. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 252). و رجوع به ابوعیسی و جعفر شود
میرزا جعفر بن احمد، متخلص به راهب شاعر. متوفی بسال 1066 هجری قمری او را دیوان شعریست بزبان فارسی که دارای شش هزار بیت است. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ص 255). و رجوع به راهب شود
احمد بن علی بن محمد بن بنجویه ابوبکر اصفهانی. محدث. متوفی بسال 428 هجری قمری او راست: اسماء رجال مسلم. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 74). و رجوع به احمد و ابن منجویه شود
مدنی ابوموسی. او راست ذیلی بر کتاب الانساب المتفقه فی الخط المتماثله فی النقط والضبط. رجوع به ابن القیسرانی در معجم المطبوعات، و ابوموسی و محمد بن ابی بکر شود
نجم الدین (شیخ). حمدالله مستوفی در ذیل مشایخ اسلام آرد: شیخ نجم الدین اصفهانی بزرگ و صاحب وقت بود. (از تاریخ گزیده ص 794)
عبدالرحمن بن محمد بن اسحاق بن محمد بن یحیی منده... رجوع به اصبهانی وابوالقاسم و بنی منده و عبدالرحمن و ابن منده شود
حسن بن عبدالله اصفهانی، معروف به لکذه یا لغده و مکنی به ابوعلی. رجوع به ابوعلی لکذه و حسن و اصفهانی ابوعلی حسن شود
ابوالقاسم اسماعیل بن محمد افضل اصفهانی. او راست تصانیف مشهوری. (از تاریخ گزیده ص 803). رجوع به اسماعیل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
دیه اصفهانی، یا اصفهان. محلی در حدود ارمنستان و قفقاز بود. حمدالله مستوفی ذیل عنوان ’در ذکر مسافت طرق’مینویسد: از قراباغ تا دیه هر سه فرسنگ ازو تا غرق پنج فرسنگ ازو تا دیه لبندان چهار فرسنگ ازو تا بازار جوق سه فرسنگ ازو تا شهر بردع چهار فرسنگ ازو تا جوزبیق یک فرسنگ ازو تا دیه اصفهانی چهار فرسنگ... (از نزهه القلوب چ لیدن مقالۀ 3 ص 181). و رجوع به اصفهان و دیه اصفهانی شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ شِ)
کنیۀ مادر معاویه بن یزید بن معاویه بود، و او را ام خلف نیز گفته اند. (از مجمل التواریخ و القصص ص 299). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
در تداول عامه، آمریکایی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
داهیه. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ نِ)
صاحبه الحصاه. زن اعرابی معاصر علی بن ابیطالب (ع). رجوع به ریحانه الادب ج 6 ص 229 و اعلام الوری و تنقیح المقال شود
لغت نامه دهخدا
(اُ لُ نی ی)
نرم ونازک از مردم و از شاخۀ درخت. رجوع به املد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
نسبتی است به مشهورترین شهر جبال. و چنانکه برخی گفته اند کلمه فارسی است مرکب از سپاه و ’ان’ علامت جمع، چون گروههای سپاهیان ساسانیان (اکاسره) مانند لشکریان فارس و کرمان و اهواز و جبال هنگامی که برای آنان واقعه و پیکاری روی میداد در آن شهر گرد می آمدند. (از انساب سمعانی). و رجوع به اصباهان و اصبهان و اصفهان و اصفهانی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
از دیه های ساوه. (تاریخ قم ص 140)
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
ابوربیعه مموله بن عبدالله خویی اصفهانی نحوی. نزیل دمشق بود و بسال 230 هجری قمری درگذشت. صاحب عیون التواریخ آرد: او را تصنیفات بسیاریست که از آنجمله است الجماهر، در نحو. (از اسماءالمؤلفین ج 2 ستون 472). و رجوع به ابوربیعه و مموله شود
قاسم بن فضل حافظ ابوعبدالله اصبهانی. متوفی بسال 489 هجری قمری از محدثان بود. او راست: اربعون فی الحدیث. التثقیفات طائفه من اجزاءالحدیث. الفوائد المنقاه فی الحدیث. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 827). و رجوع به ابوعبدالله و قاسم ثقفی شود
احمد بن سعد کاتب ابوالحسین اصفهانی. متوفی بسال 350 هجری قمری او راست: فقرالبلغاء. کتاب الحلی و الثیاب. کتاب المنطق. کتاب الهجاء. (از اسماءالمؤلفین ج 1ستون 63). و رجوع به احمد بن سعد و ابوالحسین شود
خواهرزادۀ کورتکین بود و کورتکین از رجال عصر المتقی بالله (اوایل قرن 4 هجری) بشمار میرفت. و اصبهانی را به واسط فرستاد و او جوانی زیباروی بود و سپاهی باوی به واسط رفت. رجوع به الاوراق ص 204 و 205 شود
محمد بن یحیی بن منده عبدی، مکنی به ابوعبدالله. متوفی 301 هجری قمری از مورخان بنام و حافظان موثق حدیث بود. او راست: تاریخ اصفهان. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 1000). و رجوع به ابوعبدالله و بنی منده شود
حافظ ابوجعفر احمد بن مهدی بن رستم اصبهانی. از زاهدان و محدثان بود و بسال 272 هجری قمری درگذشت. او راست: المسند فی الحدیث. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 50). و رجوع به احمد و حافظ و ابوجعفر شود
ابوالمنذر نعمان بن عبدالسلام تمیمی اصبهانی. محدث بود و بسال 183 هجری قمری درگذشت. او راست رساله هایی در حدیث. (از اسماءالمؤلفین ج 2 ستون 495). و رجوع به ابوالمنذر و نعمان بن عبدالسلام شود
خالد بن ابی الفرج علی اصبهانی. از فقیهان و ادیبان بود و تاریخ وفات او بدست نیامد. او راست: مراتب الفقها. منهاج التعبیر. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 343). و رجوع به خالد شود
اسماعیل بن عبدالله بن مسعود عبدی اصبهانی، مکنی به ابوبشر حافظ متقنی بود. متوفی 267 هجری قمری او راست: الفواید در حدیث در هشت جزء.. و رجوع به اسماعیل شود
ابوطاهر احمد بن محمد بن احمد بن محمد بن ابراهیم سلفی اصفهانی. رجوع به ابوطاهر و احمد و عیون الانباء ج 2 ص 191 شود
علی بن حسین. رجوع به ابوالفرج اصفهانی و معجم المطبوعات و اسماءالمؤلفین و اعلام زرکلی و فهرست عیون الانباء شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
اصبهانی. منسوب به اصفهان. رجوع به اصفهان و اصبهانی شود.
لغت نامه دهخدا
محمد بن عیسی مکنی به ابوعبداﷲ از علمای حساب و مهندسان نامی است که در دارالعلم بغداد می زیسته و در ریاضیات عالی و نجوم براعتی بکمال داشته است، کتاب در عرض کواکب سیاره و کتاب در نسبت و کتاب در 16 شکل مقاله اولی اقلیدس و اصلاح کتاب اکرمانالاوس از تألیفات اوست، عمرخیام از ماهانی به احترام نام می برد، بطور تقریب می توان گفت که ماهانی در قرن سوم هجری می زیسته است، (از گاهنامه تألیف سیدجلال طهرانی ص 68)، و رجوع به الموسوعه العربیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از امهاتی
تصویر امهاتی
منسوب به امهات مربوط به امهات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتهان
تصویر امتهان
بخشیدن، خوار داشت، ناتوانی، پرستاکی (خدمت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصفهانی
تصویر اصفهانی
منسوب به اصفهان. ساخته اصفهان، از مردم اصفهان اهل اصفهان
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به اسپهان اصفهانی. کالایی که ساخته اصفهان باشد، کسی که از اهل اصفهان باشد از مردم اصفهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جام جهانی
تصویر جام جهانی
مجموعه مسابقاتی که معمولاً در یک رشته ورزشی میان تیم های برگزیده از قاره های مختلف برگزار می شود
فرهنگ فارسی معین
برنجی که بدون آبکش و به صورت کته طبخ شود
فرهنگ گویش مازندرانی
مانند ما، مثل ما
فرهنگ گویش مازندرانی